-
خودمم نمیدونم
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1383 23:28
خیلی وقته فراموش کردم که اول دوای تماد دردهای خودم باشم خیلی وقته که تعریف عشق تو دنیا سخت شده خیلی وقته که گلها از روی عادت مشکفن خیلی وقته که ادما بی بهونه می مینوشن خیلی وقته دیر شده ولی هیچکس اهمیت نمیده خیلی جدی نگیر حالم خوب نیست تب دارم چرند زیاد میگم
-
عشق عمومی
پنجشنبه 24 دیماه سال 1383 09:38
تا حالا شنیده بودم و فکر میکردم هر کسی عاشق نیست هر کسی هم عشق رو نمیشناسه و بلد نیست داشتم تو وبلاگ ها پرسه میزدم چشمم افتاد به این * فراموشی قسمتی از عاشق بودنه *!!! چه عاشق بودیم و نمی دونستیم ولی جالبه چون از عاشقی هر قسمتیشو که دوست داریم خوب یاد میگیریم و بهش عمل میکنیم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 دیماه سال 1383 10:01
نزدیکم نیا من مثل اتیشیم که وجود و خاطراتت رو میسوزونه خودت اینو نگفتی؟؟؟
-
حس پروین
سهشنبه 15 دیماه سال 1383 06:41
منم قربانی راهی که با دست غریبه گشته بیراهه به یغمای زمان بخشیده بالم من ٫ که باشم شاهد پرواز و خود بی پر منم شمعی ٬ وجودش سوخته ٬ در بزم شبانگاهانه ی مستان ِ بی احساس بنام عشق هر دفتر گشودم من بخواندم داستانی سر به سر تا بینهایت سرد و بی احساس من ان شعرم که میخواند مرا خواننده ای نا اشنا با شعر برون از قافیه پاشیده...
-
!!!
چهارشنبه 9 دیماه سال 1383 02:09
وقتی ازش فرار میکردم دنبالم میدوید وقتی ایستادم کنارم وایساد وقتی دنبالش کردم ازم دورتر شد چون حوصله ی دویدن نداشتم ایستادم حداقل اینجوری باهام فاصله داشت
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 دیماه سال 1383 05:11
چرا همیشه همه ی عالم و ادم باهم غیب میشن دیگه هیچکس رو زمین پیدا نمیشه؟؟؟ چرا همه چیز یجا باهم به هم میریزه همچین که نمیشه جمو جورش کرد؟؟؟؟
-
تنهام
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1383 04:20
من تنهام میخوام تنها بمونم دیگه نمی خوام به حرفهای بچه گونت گوش کنم
-
لیوان چاییش
شنبه 23 آبانماه سال 1383 13:13
همیشه برای فکر کردن یه لیوان چایی داغ رو کنار پنجره دوست داشت همیشه به بخار چاییش خیره میشد و میرفت به دنیای فکر های خودش جایی ساعت ها اونجا میموند بدون اینکه تکون بخوره گاهی با یه نفس عمیق از دنیای رویاییش دل میبری د و از پنجره به درخت های رنگ و وارنگ پاییزی چشم میدوخت همیشه درکش برای همه سخت بوود که توی اون بخار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1383 01:03
وقتی روز ها برات کوتاه میشه وقتی میخوای از همه دلگیر باشی وقتی نمیخوای هیچکاری بکنی یه دنیا بهونه داری انوقت که سال برات مثل برق و باد میگزره و حتی روزهای گذشتت رو نمیتونی باور کنی اونوقت که فکر میکنی هیچقت دیگه اون روزهارو نخواهی داشت از توی تاریکی یه نفر داره بهت میگه که میاد میاد اون روزها دوباره میاد ولی وقتی میاد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 خردادماه سال 1383 09:31
ادرس اینجا رو به هیچکس نمیدم اصلا هم برام مهم نیست بقیه چی میخوان بگن میخوام عین زندگی و حرف دلم رو اینجا بنویسم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1383 00:45
اینجا همچنان متروک خواهد ماند