همیشه صدای تارش رو دوست داشت ولی هیچوقت نتونست اونجوری که میخواد تار بزنه
پس بازم مثل همیشه لیوان چاییش رو برداشت و رفت کنار پنجره نشست
خیره شد به منظره ی رو به روش و شروع کرد به فکر کردن
با صدای دونه های بارون که به شیشه میخورد از بهد زدگی بیرون امد و یاد روزهای بارونیه خودش افتاد روزهایی که زیر بارون توی پارک مثل موش ابکشیده شده بودن اما به خاطر اینکه اونها میخواستن باهم باشن وایساده بودن زیر بارون
یاد اینکه چه زود بزرگ شدیم عین امروز بارونی بود که با دوستای قدیمی پیاده را میوفتادیم تا خونه واسه خودمون حال میکردیم
همیشه یه موقع هایی هست که اگر از سنگ سخت تر نباشی خیلی چیزها رو میبازی
اون موقع اگه بخوای ببری یا بخوایی ببازی هیچکس نمی تونه جلودارت باشه تو این حال و هوا خیلی ها رو میتونی بشناسی
but the wors thing is sometimes u see what u shouldn's see .... the thing is when u see& hear from who u never expect then ur heart will break in 2 peac orrrrrrr u gatta be like ston sometimes even harder