خب بازم یه حرف تازه
شایدم خیلی قدیمی
قول و قرار هایی که همیشه با خودت گذاشتی و هیچوقت بهشون عمل نکردی رو یادته
اخرشم همه مسخرت کنن که پس چی شد؟؟؟
از همه هم بیشتر حرصت از حرفای خواهر و برادرت دز بیاد که خودشون از همه بدترن ( از اون موقع هایی که دلت میخواد سرت رو بکوبی به دیوار)
از فردا درس میخونم
از فردا هر روز میرم ورزش
از فردا دفتر خاطراتمو مینویسم
از فردا رژیم میگیرم
از فردا مثل بچه ادم برای امتحان درس میخونم
از فردا ادم میشم
دوباره یکی از اون فردا های من رسیده
ولی ایندفعه میخوام یه جورایی رو حرفم وایسم کسی پیشنهادی نداره؟؟؟
همیشه صدای تارش رو دوست داشت ولی هیچوقت نتونست اونجوری که میخواد تار بزنه
پس بازم مثل همیشه لیوان چاییش رو برداشت و رفت کنار پنجره نشست
خیره شد به منظره ی رو به روش و شروع کرد به فکر کردن
با صدای دونه های بارون که به شیشه میخورد از بهد زدگی بیرون امد و یاد روزهای بارونیه خودش افتاد روزهایی که زیر بارون توی پارک مثل موش ابکشیده شده بودن اما به خاطر اینکه اونها میخواستن باهم باشن وایساده بودن زیر بارون
یاد اینکه چه زود بزرگ شدیم عین امروز بارونی بود که با دوستای قدیمی پیاده را میوفتادیم تا خونه واسه خودمون حال میکردیم