همیشه صدای تارش رو دوست داشت ولی هیچوقت نتونست اونجوری که میخواد تار بزنه
پس بازم مثل همیشه لیوان چاییش رو برداشت و رفت کنار پنجره نشست
خیره شد به منظره ی رو به روش و شروع کرد به فکر کردن
با صدای دونه های بارون که به شیشه میخورد از بهد زدگی بیرون امد و یاد روزهای بارونیه خودش افتاد روزهایی که زیر بارون توی پارک مثل موش ابکشیده شده بودن اما به خاطر اینکه اونها میخواستن باهم باشن وایساده بودن زیر بارون
یاد اینکه چه زود بزرگ شدیم عین امروز بارونی بود که با دوستای قدیمی پیاده را میوفتادیم تا خونه واسه خودمون حال میکردیم
منم بارون دوست دارم هنوز .حتی اگه بزرگ شده باشم.
تو خیابون علاف بودن تو ایستگاه منتظر شدن تو کافی شاپ تنها نشستن و به ساعت مچی خیره شدن چه تجربه های مشترکی
سلام
هشتمین قرار عمومی بچه های بلاگ اسکای فردا برگزار میشه !
خوشحال میشیم شما را در جمع خودمون ملاقات کنیم (:
برای دیدن زمان و مکان قرار و همچنین گزارش قرار های قبلی به وبلاگ http://1st-gharar.blogsky.com سر بزنید
به امید دیدار .... (:
سلام ناز گل عزیز
این پسر عموی بی معرفتو که این قدر دیر به دیر میاد بهت سر می زنه می بخشی ؟
می دونم که می بخشی :)
سختیها و روزای خوش گذشته خاطرات شیرین امروزو می سازن و رفتار امروزمون خاطرات فردا و فرداها رو
کاش همیشه بتونیم طوری زندگی کنیم که برای آیندمون خاطرات شیرین کم نیاریم
سربلند بمونی دختر عموی مهربونم
...
کاش گاهی پینگ هم می کردی تا این پسر عموی فراموشکارتم بتونه از آپدیت کردنات باخبر بشه
...
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام
چطوری بی معرفت خانوم
دلم برات تنگ شده بود ها
قاصدک رو فراموش کردی دیگه پیشش نیومدی
......................
روزگاره اینجوری عزیزم چشم بهم می زنی می گذره و فقط خاطره اش برات می مونه
فدای تو
سلام بر دخنر عموی عزیز
سربلند باشی
:)